خلوت های شلوغ!
خلوت هایم دیگر خلوت نیستند....
خیلی شلوغ شده!
هرجا را نگاه می کنی یک من جدید نشسته!
خلوص نیت!
من رسیدنی نیستم، اما میآیم.
یا رب
حسابش را داری؟!
یا رب...
فرصت اندک است و موجودی ناچیز،
چیزی برای از دست دادن نیست.
هر ذره را
به حسابی
داده اند!
اصلا انگار یاد تو نمناک است!
یا رب
می گویند چرا روز عید هم اشک و آه ؟!
پیش تر من هم می گفتم.
نمی دانستم وقتی قلبی در اشتیاقی می تپد، چشم می گرید!
شوق! آنست که مرواریدش را می غلتاند!
اصلا انگار فرمان قلب یکراست می رود سراغ چشم را می گیرد.
اصلا انگار چشم بهتر می داند که عباس چشم و چراغ که بود!
اصلا انگار خدا بهتر می داند که چه می گذرد در دلی وقتی نامش بر زبانی می آید!
اصلا انگار آب بهتر می داند دور که بگردد!
اصلا انگار یاد تو نمناک است!
اصلا انگارنمی چسبد روز تولد تو برای تو نگریست... .
.
.
کاش بندگی من هم فردا با تو متولد می شد.
کاش کمکی می کردی و دستش را می گرفتی می آوردی به سیاهی دنیایم به رسم امانت می سپردی...
شاید فرجی شود،
اگر تو بخوانی با ما دعای فرج.
گفتم شاید
چون می خواهم من هم با تو بخوانم!
یا ابا الفضل