نگرانی اسم دیگر زندگی است شاید
وقتی روی کوه ایستاده باشی
وقتی درحال بالارفتن از دامنه صخره ای سختی باشی
با هر صدای ریزش سنگریزه ای.. هر نفس تندی .. هر سکوتی..
نگران می شوی، پشت سرت را نگاه میکنی..
نه.. کنارت را!
باور بالا رفتن و رسیدن حالش خوب است؟
خودت خوبی؟
من یک حاجت دارم
آرزو با حاجت فرق دارد
آرزو توی ابرهای بالای سرت آنقدر معطل میماند تا شاید روزی بروی و برآورده اش کنی ..
خودت .. چون غول چراغ جادویی که نیست
اما حاجت...
که یعنی نیاز به چیزی همراه با دوست داشتن آن
مثل آرزو اینقدر بی صاحب نیست! بزرگتر دارد!
باب الحوائجی هست.. قاضی الحاجاتی..
فکرش را هم نمیکردی..
همیشه همینطور است
تلخیها، سختیها و دردهای زندگی
برای دیگراناند
وقتی که بچهایم
بزرگ که میشویم
برای بچه ها
دیگران میشویم..
حقارت از یاد رفته
کاش هیچگاه برف نبارد
پشت چشمهای بسته
کاش بیدار میشدی و میدیدی
همه این روزهای سخت و روزهای سخت تر پیش رو هرگز اتفاق نیفتادهاند
و زندگی
همان رویاهای شیرینی است که گاهی میبینی... همان آرزوهای سادهی بسیار سخت!
خدایا از این نشانه های گاه به گاه هیچ نمیفهمم
طوماری میخواهم
و یک عصر طولانی و یک نیمکت راحت دونفره
تا برایم بگویی، موبهمو !
و مثل یک دانشآموز خنگ دبستانی همه نفهمیهایم را بپرسم بارها و بارها و تو همه را جواب دهی با حوصله و به چشمهایم نگاه کنی و مطمئن شوی خجالتزده هیچ ابهامی نیست.
خواستن از تو تمامی ندارد
و نمیتوان
از همه این ای کاشها ناامید بود
وقتی تو در مقابل ایستاده باشی
راس ده سال خاطره
خودت چطوری!
وبلاگ به چدرد میخوره وقتی
حرفای که میخوای بگی رو نتونی بگی
و حرفایی که بتونی بگی رو نخوای بگی