صدپاره
من
غم بودم
معلق در فضای بیکران
بی تعلق،
دل بیدرد تو
درد داشت که درد نداشت
من را چید
عاقل باش خب ! از اول
یه وقتایی یه میخ میده دستت بعد نگات میکنه
تو هم میخه دیگه چی کارش کنی! میکوبیش به دیوارت
وقتی کوفتیش
نگاه میکنه میبینه نع
میخه میـــــخ نیس!
به دلش نمیچسبه
خودش با هر ضرب و زوری هست میکنه میندازتش بیرون
یه میخ حسابی تر پیدا میکنه میده بهت
میگه حالا بکوب
تو اگه عاقل باشی نمیکوبی!
حداقل دفعه دوم سوم نمیکوبیش!
چون میدونی کوفتن همان و کندنم همان
فقط داری دیوارت رو خراب میکنی
خودت خریدار بودی پی بهونه نمیگشتی بزنی تو سر مال!؟
فلت میخواد خب
آبکش درست کردی!
نمیشه هم جر زد! کاش از اول نگفته بود فلت دادم فلت میگیرم
مهمانکُش
یارب
احساس مهمانی را دارم که در خانهی میزبان غریب است
سرسفره با تعارف مینشیند و شرمگین است
غذا هم از گلویش پایین نمیرود
و میزبان که این خجالت را میبیند میگوید:
اینجا که منزل خودتان است!
خودتان غریبی میکنید
وگرنه این در همیشه برای شما باز است!
سعی باطل!
یارب
وقتی که دیدمت
آن همه بهانهای که برای "بی تو بودن" جمع کرده بودم
از میان مشتهایم
یکجا به زمین ریخت
من ماندم و تو
بیبهانه
رسمشه انگار!
تصحیح لینک خوراک وبلاگ
یارب
لطفا دوستانی که احیــــــانا این وبلاگ رو در ریدر فالو کردند،
لینکشون رو تصحیح کنند و فقط از این آدرس فالو کنند!
نیست خیلی هم تعدادشون زیاده! :) ولی من دیدم که حدودا چهار آدرس مختلف هست و هرکدوم هم چندتایی فالور داره! اینه که گفتم یه کاسه اش کنیم! قول میدم منم آپ کنم اینجا رو درس حسابی و به جای گودر اینجا بنویسم بیشتر!
با تشکر!
متولدین این ماه!
یارب
یک مرغی هست؛ نه این که مرغ باشد و قدقد کند! منظور آنکه پرنده است. نشسته سر دیوار دل آدمی. یعنی مینشیند. تا وقتی که حوصله اش سر برود و یا دیوار بهتری پیدا کند و پر بزند و برود! به همین سادگی..
مهر بعضی آدمها هم همینطوری است. همین مرغ است. همین پرنده ایست که گفتم. ناغافل پر میزند و می آید سر دیوار دل، چند بال محکم میزند، کمی پر و پت هوا میکند و می نشیند.
اگر خوش شانس باشی شاید کمی هم برایت بخواند. اما قفس که نیست. دیوار است. اسیر که نگرفته ای. محل عبور است! البته برای پرنده ها...
باد آورده را هم که باد میبرد. پس امیدی به ماندنش نیست. اسیر کردنش هم که روا نیست. همان بهتر که نیاید! اگر هم آمد محلش نگذار خسته بشود زودتر برود. آخرش که میرود. حالا جلد هم که باشد چه فایده هی برود هی بیاید. تازه هر بار که میرود باید دست زیرچانه، چشم به دوردست ها دوخته، خلاصه ژست انتظار گرفته منتظرش باشی. منتظر هم که باشی باید حرص بخوری، نگران شوی، تب کنی، فشار خون بالاپایین کنی و حتی غش کنی!
اصلا به این همه مصیبتش می ارزد؟ همه اش پیش کش. یک دانه اش کافی است برای اعلام انصراف. برای تبر برداشتن و دیوار خراب کردن . درخت همسایه هست. اگر مرغان مسافر خیلی خسته اند و نای ادامه راه ندارند بروند آنجا آشیانه کنند. ما دیگر دیوار نداریم. چند هکتار زمین بایر است که پرچین هایش را هم کندیم ریختیم دور! حالا بروند دیوار پیدا کنند که بنشینند که بعد بخواهند برخیزند پر بزنند و بروند!
اضافه نوشت: حرف دلم بود اما نه حرف الان دلم!.. بگذریم
مهم نوشت: اصن فک کردین برا چی آپ کردم؟؟ خب تولدشه!! پارسال یه همچین شبی بود. شب تولد حضرت اباالفضل که وبلاگ منم اینجا متولد شد. با این پست "اصلا انگار یاد تو نمناک است"
مهمترین دستاوردش هم کلی دوست خوب و باصفا بود برای من بی معرفت. دوستای واقعی! فکر نمیکردم یه وبلاگ از این کارها هم بلد باشه! دمش گرم
تولدت مبارک تاریخ مصرف عزیزم! :)