هالوین واقعا شب مقدس چه کسانی است؟!
یارب..
قبل نوشت 1: امشب آخرین شب ماه اکتبر است. شب هالوین. شب مقدس!
قبل نوشت 2: برای پاسخ به این سوال تنها کافی است کمی با دقت به مراسم و تاریخچه این شب نگاه کنیم. مطالبی که در ادامه میخوانید ، نکات مهم و جالبی است که در رابطه با این شب میتوان یافت. همه را کنار هم بگذارید نتیجه واضح است!
1. Halloween ترکیب دو کلمه Hallow مقدس و E’en که همان Evening به لهجه ایرلندی است، به معنای سر شب. روز تمام مقدسین" یا All Hallows Day
2. بیش از 2000 سال پیش، راهبان سلت که Druid نامیده میشدند، جشنواره ای را پایه گذاری کردند که سمهین (Samhain) نام داشت و اعتقاد داشتند که در این شب دروازه بین دو دنیا گشوده میشود و خدای جهان مردگان همراه با ارواح، اجنه و دیوها به روی زمین می آید.
3. مردم سلت در این شب لباسهایی از پوست حیوانات میپوشیدند و سر آنها را هم مانند کلاه خودی بر سر میگذاشتند تا از ارواح خبیث پنهان شوند . در این میان راهبان آتشی می افروختند و قربانی میکردند (چه چیز رو قربانی میکردن!!!) تا ارواح را آرام کنند.
4. سی و یکم اکتبر یعنی روز هالوین سال روز مادر زمین نماد برکت است. در گذشته های بسیار دور پیشینیان؛ انسانهای زنده را در زنبیل ها گذاشته بعنوان قربانی به مادر زمین تقدیم می کردند و با این تقدیم در واقع آنها را زنده به گور کرده؛ می کشتند.
5. در چنین روزی برای دستیابی به برکت فراوان (دام و غله) اولین فرزند خانواده را قربانی میکردند. در این میان شیطان خود شیپور می نوازد و ارواح شریر بر بلندی تپه ها با جادوگران به رقص و پایکوبی می پردازند .
6. میگویند مردی به نام جک شیطان را فریب داد تا با او کاری نداشته باشد. وقتی جک در گذشت چون اجازه رفتن به بهشت یا جهنم به او داده نشد او خود را در تاریکی با نهادن زغال روشنی درون یک شلغم توخالی جستجو میکرد. امروزه مرسوم است که مردم از کدو بجای شلغم استفاده میکنند.
7. شب هالوین برای معتقدان به آیین جادوگری (که به گزارش BBC پرشین یک آیین رو به رشد در بریتانیاست!) نمادی از رفتن الهه روز و آمدن الهه تاریکی (الهه شاخدار... یا همان سر قوچ! ) است.
8. هالوین سالها است که به یک منبع درآمدزا برای بسیاری درآمده است.در همین راستا، دنیای سرمایه داری نیز به ترویج این جشن به عنوان یک منبع مهم کسب درآمد و پرداخته است چرا که بر اساس آمار، مردم سالانه رقمی بیش از چهار میلیارد دلار برای هالوین خرج می کنند.
با کمی تامل در می یابیمکه اسکلت؛ ماسک دراکولا؛ زخمهای مصنوعی روی صورت؛ تیوپهای خون مصنوعی؛ ماسک های گربه و سگ و خفاش؛ جارو؛ کدوی نورانی؛ بادام؛ سیب و خانه ها تزیین شده توام با نور زرد فقط یک جشن معمولی برای تفریح و داشتن وقتی خوش نیستند.
هنگامی که مسیحیت رواج یافت؛ دشمانان کلیسا با تحقیر و آزار مسیحیان در شب هالوین؛ شیطان را میستودند. پرستندگان شیطان جمجمه و مذبح و صلیب و منبر هم در برابر خانه های خود قرار می دادند و در قرون گذشته بر دیوارهای کلیسا صلیب های زشت کشیده مسیحیان را مسخره می کردند.
شب هالوین در واقع شب پرستش شیطان است! و البته شبی خاص برای ایلومناتی و ماسون ها! که در اون از قربانی کردن انسان هم ابایی ندارند
Halloween is an appropriate time to learn that a "Grand Druid Council" of 13 "Witches" control the Illuminati, and meets eight times annually on the "Witches" Sabbaths" (incl. Halloween) when millions of occult practitioners engage in orgies, which sometimes involve human sacrifice!!!
اضافه نوشت: البته این که هالوین شب مقدسی برای شیطانپرستان است، خیلی واضحتر از آنست که نیاز به این همه توضیح داشته باشد. (حالا شما برای اطلاعات عمومی بخونید! )
اضافه نوشت2: مرلین مانسون خواننده شیطان پرست برای هالوین خوانده. اینجا
یکی یکدانه
یارب...
قبلنوشت1: دلم نمیآمد بعد آن پست خاطره انگیز! قبلی پستی بزنم به این زودیها! خصوصا که حالا یکی از آنها که یادش کرده بودیم(همان که بعدالتحریر داشت) هم دیگر خاطره شده کلا !! ولی پست زدن هم عالمی دارد... به این راحتیها نمیتوان از آن گذشت. خوش به حالمان که میتوانیم و میزنیم!! :دی
قبلنوشت2: برای برداشتن این قدم شک و تردید فراوانی داشتم! نمیدانم گفتن این حرفها اینجا درست است؟، ضروری است؟ یا کلا غلط است! اما خب بالاخره مقداری جنگیدم! سبک سنگین کردم! و عزمم را جزم... . البته به امید خدای عزیز متعال و حمایت شما دوستان(اگر قابل بدانید!)
قبلنوشت 3 :مسلمانیم، معتقدیم، درست. درس خوانده ایم، دانشگاه رفتهایم، درست. اما چقدر تا به حال برای اعتقاداتمان تره خرد کردهایم!؟ نهیب اصلی را به خودم میزنم... میدانم که خودم جواب درخوری ندارم. به همین خاطر تصمیم گرفتم به گفتن این حرفها. نوشتنشان البته! مطالب مختصرومفیدی جمع آوری کردهام که دوست دارم با شما بخوانم و یاد بگیرم. امید اینکه شما هم به نیت یادآوری همراه باشید با این حقیر. گرچه این وبلاگ صلاحیت بحث و استدلال ندارد اما گاهی ناگزیر هستم از بیان مطلب و مقداری استدلال به عنوان نمک! امید که ارزنی به دانسته هایمان اضافه شود. لازم به ذکر است که این مباحث از این پس در دسته بندی "اصولِ دّین" قرار خواهند گرفت.
قبل نوشت4: اگر ناراستی یا بی دقتی در مطالب بود لطف کنید و سریعا آن را اطلاع دهید تا خدای ناکرده ثوابمان کباب نشود!
قبلنوشت5: پست اول یک دسته بندی کلی از مبحث اول خواهد بود. اینکه مبحث دومی هم وجود داشته باشد در ید کرام الکاتبین است!
حجاب روی تو هم روی توست در همه حال ... نهان زچشم جهانی زبس که پیدایی
میدانیم خدایمان تک است! یک است. بی رقیب و شریک است. واحد و احد است. خلاصه یکی یکدانه است!
اما همین تک بودن هم شقوق و انشعاباتی دارد. انواعی دارد. خلاصه مراسمی دارد! اما همه آنچه ما در این زمینه میدانیم تحت یک عنوان جمع شدنی است. "توحــــید"
ما خود شامل ذهن و قلب و عملیم. یکتایی خداوند را هم در این 3 وجه بررسی میکنیم.
وجه ذهن ==> شناختن خداست به یکتایی .:: یکتاشناســی ::. که مصادف است با توحید نظری
وجه قلب ==> محبوب داشتن خداست به تنهایی .:: یکتاگرایـــی ::. که مصادف است با توحید قلبی
وجه عمل ==> پرستیدن خداست به تنهایی .:: یکتاپرستی ::. که مصادف است با توحید عملی
(عظمای مصیبت اینجاست!)
و اما توحید نظری خود به شاخه های دیگری تقسیم میشود که در ادامه تقسیم بندی کلی عنوان توحید را میبینید:
نگران نباشید. قرار نیست همه اینها را یکجا بگوییم! کم کم ...
لطفا نظرات خود را در رابطه با ادامه این مبحث بفرمایــــــــــید
لطفا لایک نزنید!
یا رب..
قبل نوشت1: این پست را مخصوص دوستان وبلاگی مینویسم. دوستانی که لطف میکنند، قدم بر چشم ما و وبلاگمان میگذارند و گاهی هم حرف حسابی، میزنند! :دی
قبلنوشت2: و علی الخصوص دوستان پارسی بلاگی و پیام رسانی
قبل نوشت3: این پست طولانی است. چشمتان نرم!!! دندتان کور!!! میخواستید تشریف نیاورید! (فحش نبودا)
شروع کردنش سخت است. قبول دارید که؟! الآن احساس شکافتن هسته اتم دارم(فیزیون!) یا هوا کردن آپولو که آخر معلوم نشد رفت ماه یا نرفت ماه!
3ماه سپری شده از تولد این وبلاگ و تولد من به عنوان مدیر این وبلاگ! میگویم تولد من چون نوشتن در اینجا را بدون گذشته شروع کردم. بدون هویت حقیقی. بدون بازدیدکننده قبلی. به عنوان یک موجود تاریخ مصرف گذشته از صفر شروع کردم. اما حالا یک تاریخ بی مصرف 3 ماهه هستم!
اعتراف میکنم قبل از آمدن به پارسیبلاگ هوای وردپرس برداشته بودم. اما آخر کار سر از اینجا درآوردم. و خوشحالم. خوشحال از اینکه وبلاگ دارم!! از اینکه وبلاگ پارسی بلاگ دارم!!! ( این هندوانه فقط برای مهندس فخری نبود. همگی بفرمایید!)
انتقاد هم دارم. زیــــــــــــاد... از خودم انتقاد دارم. از دوستانم. از پارسی بلاگ. از پیامرسان. از شما که هر روز سر نمیزنید! از عالم و آدم!
نکته جالب اینجاست که با هر که همکلام میشوی همین انتقادات را دارد! حرف حسابش همینهاست. دردش همینهاست!
گاهی با خودم میگویم کاش اصلا نیامده بودم! یک روش جدید وقت تلف کردن پیدا کرده ام. یک روش جدید بی مصرف ماندن! پر بیراه هم نمیگویم! اما ترازو که میگذارم میبینم پشیمان نیستم. از همه اینها. از آمدن. از ماندن. از بودن(فعلا) چون با همه تلخیهایش باز شیرینیاش به جاست. یک جامعه مجازی کوچک برای آنها که خستهاند از فیس بوک، توئیتر، مای اسپیس، کلوب... . آفت زیاد دارد ولی همهاش همینها نیست! چیزهایی هست که هرکدامشان به تنهایی می ارزد به همگی آن حرفها و حدیثها...
اینجا یک وبلاگ است. یک روزنامه نیست که ندانم چه کسی همراه با آدامس و سیگارش یک نسخه از آن را میخرد!اینجا میدانم برای چه کسانی مینویسم! برای دوستانم! (که پیش از این 3ماه غریبه بودیم...)
من الآن یک آنتی بها میشناسم که تا 3...4 بار نیاید و نظر خصوصی نگذارد اصلا نمیتوانم پست بعدی را بزنم!
یا یک کیمیا میشناسم که اشتباهی به جای روانشناسی ، زبان میخواند و هی مرا نا امید میکند و بعد میگوید تو میتوانـــــی بهترین باشی! من هم برای تلافی یکبار از این طرف پل فرستادمش آنطرف پل بعد دوباره آمد اینطرف پل!!
یا هیچ وقت یادم نمیرود با همین ساقی خودمان رفتیم یک نمایشگاهی که خیلی نرم بود! و یک بغچه DVD کینگ 2010 پرند خریدم و مانجوی داغ هم خوردیم و خیلی هم خوش گذشت. این روزها هم نوای وبش ما را دیوانه کرده...
یا یک رهگذری هست که گاهی از اینجا رد میشود و خیلی التماس دعا دارد و ما هم همچنین داریم! و خیلی نگرانش میشویم و خبر رسیده که زیارت هم شده!
یا سیدی که اولش بلندگو بود بعد دودکش شد! بعد مبصر و بعد دوخطبنویس و بعد تلخیجات نویس! الان هم فکر میکنم منتظر نشسته خدا از آن بالا(کدام بالا!) بیاید بنشیند جلویش و بگوید:"چیه دنبال من میگشتی؟!" ! (بعدالتحریر: علاقه خاصی هم به پاک کن دارد!)
یا آن یکی سیدی که چه شب باشد چه روز میآید و میگوید صبح نزدیک است! :دی
یا باز آن یکی سیدی که مستند میسازد و مستند معرفی میکند و کلا مستند حرف میزند!
یا وبنوشتی که هی میرود مشهد و خدا خیرش دهد هی ما را دعا میکند . تازه با لینوکس هم میآید به وب ما سر میزند!
یا من اویــی که خوش به حالش من من نیست.
یک مسافر هم هست که عاشق شعرهای خوب است. خودش هم خیلی خوب است.
یا وراجی که وقتی پایش به وبلاگ ما میرسد کم حرف میزند!
یا...
و همینجا یادی میکنم از رزگل که استاد بحثهای نیمه شب است. فانوسی که ساعت را اعلام میکند! جناب شکوهی که فیل مشاعره ما را به هندوستان میبرد! یا دکتر فرهنگ.. ببخشید... سرافراز باشی میهن من که فیس بوک ایرانی میزند . نگاه منتظر که یک عمر صدایش در نیامده add ماست! محب جان که هی ساقی را نگران میکند. آلا همشهری عزیز که بالاخره آمار ارزشی ها را پس میگیرد. حاج آقا فیاضی که ما آخر نفهمیدیم روحانی است! آخوند است! عکاس است! منجم آماتور است! جامعه شناس یا منتقد است ... بهدادی که به معنی آفریده خوب است. مرجانی که همیشه دستور میدهد! طیبه علی که عکس آپ نمیکند... سایز آپ میکند! (به تنهایی) نگهبان پیامرسان که یادش به خیر پیشترها روزی 3بار حضورغیاب میکرد. شقایق بانو که چون گل است به ما پشت کرده. گل هم که پشت و رو ندارد! دکتر عزیز که تخصص سِری کاری دارد(در مبحث لایک!) کاف شین که یک عمر میخواندیم کافشن! حاج آقا ناظمی که معلوم نشد چرا رفت ولی معلوم شد چرا برگشت! فرات که قرار است لیست فضایلشان را برایمان بفرستد برای یک فید جداگانه! آقای قمی که دارد با ویندوزسون کنار می آید! و .. (یعنی الان باید واقعا 316تارو بگم!!! بگم غلط کردم راضی میشین!!؟)
از روزهای اول هم چیزی که به خاطر دارم اولین کسی است که اینجا برایم درخواست دوستی فرستاد .. ولی متاسفانه خیلی زود رفت.. این روزها هم تولدش بود. خدا رحمتش کند . و به همسرش هم که مجال آشنایی نداشتیم (مرضیه خانم) صبرو تحمل بیشتر عطا کند.(برای شادی روحش یک صلوات هدیه!)
حالا خودتان قضاوت کنید. حق با ترازوی من هست؟ یا نیست؟
اضافه نوشت1: همه اینها را به خاطر یک بهانه نوشتم! یعنی یک درخواست! اینجا محیطی است پر از رفت و آمد.. رفت و آمد سلایق گوناگون.. این روزها و حتی آن روزها! بسیار دیده شده که بحثی ، حرفی ، حدیثی.. مایه ی کدورت میشود. به انواع و اقسام شکلها.. همه را ته همین پست بگذارید و بروید.. بریزید در یک کامنت سفید!.. میتوانید؟!
اضافه نوشت2: یادم نمیرود دفعه اول کسی روی نظرم نوشته بود لایک! و من پرسیدم جان!!؟؟
شوخی کردم بابا. حالا برید نفری دوتا لایک بزنید!
امامی که فقط ضامن آهو نیست!
یارب...
یا صاحب الزمان ، میلاد جد بزرگوارتان علی ابن موسی الرضا بر شما و شیعیانتان مبارکباد!
رقص قشنگ نور// امشب چه دیدنی ست// آواز شاد باد// امشب شنیدنی ست
عید است و عطر گل// پیچیده در هوا// بوی خوش گلاب// پر کرده سینه را
گلبوته های شمع// روییده هر کجا// می ریزد اشک شوق// یک غنچه بی صدا
گلدسته ها همه// غرق ستاره هاست// هر گوشه حرم// فریاد «یارضاست»
اضافه نوشت1: امام رضا علیه السلام در زمان ولیعهدی و اقامت در طوس با بزرگان ادیان وفرق گوناگون مناظرات بسیار جالب و عالمانه ای دارند که نمونه عالی کرسیهای آزاداندیشی در زمان ایشان به حساب میرود. برای ما مطالعه این مناظرات، هم از جهت پاسخگویی به انواع شبهات( حتی آنچه بعدها به نام کلام جدید مطرح شد) و هم آموزش روش و مرام بحث آزاد اندیشانه بسیار مفید است.
اضافه نوشت2: شاید شما هم مثل من این مطلب را میدانستهاید و تا کنون برای مطالعه و یادگیری آن اقدام نکردهاید. ما میتوانیم همینجا و همین امشب نیت کنیم و از خود امام بخواهیم که یار و آموزگارمان باشد و دستمان را بگیرد و بر سر سفره پربرکتش بنشاند...
اضافه نوشت3: 5 مناظره از مناظرات امام
اضافه نوشت4: یارانه ها هم اعلام شد!
زائری که جا مانده است!
یارب...
دفتر و دستک! و خودکار و مداد را گذاشتم کنار... یکراست آمدم سراغ کیبورد.. یا همان صفحه کلید
دوشنبه شد.. باید پستی بزنم! ( زندگی پر است از این بایدهای خودساخته ، اگر دقت کنیم!)
اما حرفی ندارم..
هرچقدر هم که دفترم را زیرو رو کردم، هوای هیچ صفحه ای به قدر امشب گرفته نبود...
گاهی ابرها می آیند.. بدون دعوت.. بدون اعلام هواشناسی .. بدون هماهنگی... چه میشود کرد.
گاهی انگار بعضیها یادشان میرود پنجرهها را ببندند... آنوقــــــت نفس که میکشی، بوی نم خاک میخورد به مشامت..
تازه میشوی...
یاد وقتی می افتی که یک بغل آب پاشیدی، پشت پای زائری که میرفت...
وقتی که صورتت هم مثل کوچه بوی خاک گرفته بود!
اضافه نوشت: خدایا به حق رضایت(ع) که اینروزها معطر به نامش است، راضیمان کن به رضایت. وگرنه پشت طاقتمان بدجوری خم میشود!
ضمیرهای سوم شخص غایب
یا رب...
قبل نوشت1: دلمان نیامد تا دوشنبه بعدی صبر کنیم! هنوز که قراری با دوشنبه ها نگذاشته ایم... امروز هم آپ میکنیم با اجازه شما!
قبل نوشت2: البته این آپ به رسم دیگر پستهایم نیست... کمی فرق دارد! نوشته ایست از روزگار پیشین. البته نه خیلی هم پیشین. همانطور که خواهید خواند(البته اگر مایل بودید) میفهمید که دورهی پیشتری هم وجود داشته است! با خود قرار نداشتم که از گذشته ها پستی بزنم. ولی الآن که داشتم دفترم را ورق میزد این صفحه بدجوری لنگر انداخت توی چشمم. خیلی حرف امروزم بود گرچه 2..3 سال پیش نوشتهام.
خشک شد هر چه در ذهن میپروراندم. قلم که آمد و سفیدی کاغذ را دید، خشک شد. داشتم با خود از لق لق کلمات میگفتم. از آن روزها که قلم سبکتر بود در دستم. آن روزها که معیار انتخاب کلمات، اضافه وزنشان نبود! و دلم خوش نبود به دایره وسیع لغاتی که هنوز ندارمشان. چه ساده بود ارتباط من و کاغذهایم. دفتر خاطراتی که 6 سال طول کشید تا تمام شد. گرچه 100 برگ بیشتر نداشت!
اینهمه حاشیه! هنوز دست و دلم نمیرود. هنوز میان انبوه ابرهای متراکم لول میخورم. باید بگویم. اگر این بار هم نگفته بماند، به زودی محو خواهد شد. اثری از آن نخواهد ماند.
باید بگویم..بگو .. بگو که چقدر گدا صفت آمدهای... بگو دستانت را تا کجا بالا بردهای ...بگو چقدر دست خالی هستی.. بگو چقدر چقدر محتاجی... چقدر محتاج...
آن روزها این کلمات، این سطور، این هرچند خط خطیها، مخاطب داشت. ضمیرهایم سوم شخص غایب نبود و فعلهایم مجهول! همه مخاطب بودند... همه برای تو بودند... برای تو. همیشه اول سلام بود! با سلام شروع میشد و تو اینگونه حاضر بودی در تمام سطور. غیبتهایم زیاد شده و همگی غیر مجاز!
تمام بهانه من برای باز کردن این دفتر، برای یکبار دیگر نوشتن،... برای یک کلمه بود! این همه راه آمدهام. این همه حاشیه چیدهام. این همه خط خطی کردهام، تا دستم برای برای بردن یک نام حاضر شود و چشمانم برای خواندن آن... و نیست. نه حاضر نه آماده... هیچ یک از مناطق وجودم. هیچکدام. اینجا هیچ کسی سنگر نگرفته. شاید همه منتظرند با بردن آن نام حیرت کنند و بر جا خشک شوند!
اما... اما باد مرموزی که هماینک شروع به وزیدن کرده است در این سرزمین تیره و تار، بوی کلمه ای میدهد... بوی کسی میدهد. کسی انگار آتشی روشن کرده است آن دوردستها. انگار سلامی از راه رسیده است. از راه خیلی دور.. آتشی در قلهای از رشته کوههای زمان... باد با خود نشانیای میآورد... باد پیامی دارد.
چه سنگین است این وجود که حتی نمیبارد... این کوره آخر آتش ندارد...گویا کسی آتشی از سرزمین خدایان هرگز ندزدیده است!
نفس آتوران!
یارب...
قبل نوشت1 : گویا قرعه آپدیت این وبلاگ افتاده به نام دوشنبه ها! قراری نبوده از قبل. اما شاید قرار بعد شود. هنوز نمیدانم...
قبل نوشت 2: هفته ی پیش متاسفانه با خبر شدم پدر یکی از دوستانم به رحمت خدا رفته. امشب هم شب هفتم این عزیز بوده. از شما دوستان خواهش میکنم برای شادی روح گذشتگان خصوصا پدر این دوست عزیزم و صبر در این مصیبت برای خانواده دعا بفرمایید.
قبل نوشت3: خدایا حق بودن مرگ حقیقت تلخناکی است...
نفس انسان مانند ویروس آتوران است!
آتوران ویروسی است که از هر فایلی که در سیستم باز شود یک exe میسازد. یعنی تبدیلش میکند به فایل اجرایی خودش.
نفس هم خاصیتش این است که هر عملی انجام میدهی، مال خود میکند. مثل یک راهزن نشسته سر راه تمام اعمالت. سراغ هر کدامشان بروی exe اش را میسازد برای خودش! و اینطوری منتشر میشود و رشد میکند و کم کم همه آرشیوت میشود ویروس!
کافی است فکر کنی فلان عملت خالص بوده برای خدا. رادارهای نفس میچرخد به سمتش. یک فلشبک از عملت میآید توی ذهنت و کیفش را میکنی و لبخندی مینشیند روی لبت. تمام شد. exe اش ساخته شد!
دانستن همه اینها هم هیچ دردی را دوا نمیکند...
آتوران ایتر میخواهد که رجیستری ات را فیکس کند!
اضافه نوشت: حالا که حرفش شد لینک دانلود آتوران ایتر را میگذارم همینجا. البته همان معمولیش. نه از نوع انسانی! نرم افزار بسیار مفیدی است. نصبش را 100 در100 توصیه میکنم! (توضیج بیشتر)
اضافه نوشت2: یک سری تغیراتی در وبلاگ ایجاد شده و بخشهایی اضافه شده اند. مثل مینیمالیسم و کمی شاعرانگی. که سعی میشود از این به بعد نوشته های کوتاه در قسمت مینیمالیسم (و نه در یک پست جداگانه) و کلید بیت ها در قسمت کمی شاعرانگی نوشته شوند. تا کمی نظم وبلاگ بیشتر شود. آپدیتشان هم زمان مشخصی ندارد. ممنون از توجهتان